نامه ای فرستاده بودند. از کسی که نوه اش را در اغتشاشات اخیر بازداشت کرده بودند.خلاصه اش این بود:
رهبر محترم کشور
قبول فرمائید که یک بام و دو هوا نمی شود.
اگر خونخواهی از دعوت کننده تظاهرات صحیح باشد، پس من بایستی خونخواهی پسرم که در ?? شهریور ?? خونش ریخته شد را از شما مطالبه کنم.
و اگرخونخواهی از سردمداران حکومتی که به مخالفین خود حتی اجازه ابراز مخالفت در یک تظاهرات آرام را هم نمی دهند، صحیح باشد، پس خونخواهی نوه ?? ساله ام از شما فقط معنی می دهد و لاغیر.
با توجه به این که از قدیم، این دید ظاهربینانه (غرق شدن در جزئیات و صحنه ها، و ندیدن کلّیات و جبهه ها) در قشر مذهبی مان زیاد دیده شده، نامه ی مشابهی -در جواب- نوشتم، از قول یکی از هم عصران امیر مومنان به ایشان:
با توجه به این که از قدیم، این دید ظاهربینانه (غرق شدن در جزئیات و صحنه ها، و ندیدن کلّیات و جبهه ها) در قشر مذهبی مان زیاد دیده شده، نامه ی مشابهی -در جواب- نوشتم، از قول یکی از هم عصران امیر مومنان به ایشان:
بسم الله الرحمن الرحیم
امیر محترم مومنان -علیه السلام-، سلام!
چون سریع باید نامه ی سرگشاده ام را بدهم رسانه های داخلی و خارجی منتشر کنند، خیلی وقت ندارم که مقدمه بنویسم. اما همین قدر بدان که من آدم خوبی هستم! یک موقع هم فکر نکن این که این روزها همه مان به شما نامه ی سرگشاده ی بی ادبانه می نویسیم، پروژه ی حرمت شکنی ای است که طرحش را اشعث بن قیس داده بود. نه، اتفاقاً خیلی هم اتفاقی است! مثل همه ی کارهایی که این روزها اتفاقی است.
خب بی مقدمه برویم سر اصل مطلب؛
اگر آمدن به میدان جنگ، بد است، پس چرا خودت می گفتی بیاییم در احد بجنگیم (تازه خودت هم جلوتر از همه ی ما رفتی!)؟ اگر هم خوب است، پس چرا الان که خودت به حکومت رسیده ای، پشت سر هم خطبه می خوانی و می گویی که به میدان جنگ با تو نیاییم -در جمل و صفین و نهروان-؟ یک بام و دو هوا که نمی شود!
تازه این اولین باری نیست که شما یک بام و دو هوا می کنید! در همه ی این سه جنگی که داشتید، دو گروه مسلمان با هم درگیر بودند و از دو طرف کشته می شدند. نمی شود که بگویید این طرفی ها شهید حساب می شوند، اما آن طرفی ها به جهنم می روند! اگر این ها مسلمان اند، آنها هم مسلمان اند! تازه بعضی از آن وری ها سابقه ی طولانی تری هم دارند در اسلام!
هروقت هم که به شما این یک بام و دو هوایتان را تذکر می دهیم، می گویید إنّک لملبوسٌ علیک! به جای این که انتقادپذیر باشید و سریع اشتباه تان را بپذیرید، می گویید که «شباهت ظاهر دو امر، موجب شده تفاوت باطن آنها را نبینی!».
به لشکر دشمن، جاسوس می فرستید به اسم عیون! بعد جاسوس دشمن را اگر شناسایی کنید، مجازاتش می کنید. اگر جاسوسی بد است، پس چرا خودتان می کنید؟ اگر خوب است، پس چرا جاسوس دشمن را مجازات می کنید؟
ضمناً پسرعموی شما هم زیاد یک بام و دو هوا می کرد. اما آن موقع جرئت نداشتیم این حرف ها را بگوییم. اصلاً راستش را بخواهی، یک بام و دو هوا از همان موقع که پسرعموی تان یک انقلابی کرد در مکه، مُد شد!
قبلاً به ما در مسجدالحرام می گفت همراه مشرکین دور کعبه نچرخیم، بعدها خودش درست همین کار را گفت واجب است و باید بکنیم.
قبلاً می گفت سران مکه که ما را شلاق می زنند، ظالم اند، بعداً خودش به بهانه ی اجرای حدود الهی، بعضی ها را شلاق زد. و وقتی دل ما سوخت برای آنهایی که شلاق شان می زد، آیه نازل شد که مهربانی بیجا نکنید «…وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ…»!
یا به ما مثلاً کلی از بدی زنا گفت، بعد درست همان کار را -به اسم عقد دائم و موقت- گفت شرعی است. اگر رابطه ی جنسی بد است، با دو تا جمله به عنوان خطبه ی عقد که خوب نمی شود!
راجع به حکم مجاهد فی سبیل الله و مفسد فی الارض هم همین طور؛ کارشان عین هم است، اما برخورد شما خیلی دوگانه است با آنها.
اصلاً راستش همه دینی که پسر عموی تان آورد، همین طوری است. هروقت هم که ما این حرف های منطقی را می زنیم، شما با پیش کشیدن مسئله ی حق و باطل، ولیّ و طاغوت، و از این حرف های ایدئولوژیک جواب می دهید! از آن جالب تر این است که می گویید یک نفر اگر با شما باشد، خوردن و خوابیدن و زناشویی اش هم عبادت است، اما اگر با شما نباشد، نمازشب اش هم موجب سقوط اش است!
تازه یکی از نوستراداموس های کوفه، یک چیزی را از آینده برایم تعریف کرد که روده بُر شدم! ماجرای کسی را گفت در هزار و سیصد سال بعد با همین عقاید شما در استان مدائن (فارس)، به اسم روح الله موسوی، که در جلسه ای به نماینده ی دربار می گوید «من نمی گویم اصلاحات ارضی نابجاست. می گویم شاه نامشروع است و حق تصرف ندارد»! خب نتیجه ی این یک بام و دو هوای شما همین می شود که چنین آدمی رسماً این حرف را می زند دیگر! یعنی رسماً دارد می گوید همان کار را من بکنم اشکال ندارد، تو بکنی اشکال دارد! از این مسخره تر؟!
در هر حال، من این انحرافات بزرگ را به شما گفتم. امیدوارم هر چه زودتر قبل از اینکه دیر شود، خودتان را اصلاح کنید. حالا اگر کارهای پسرعموی تان را جبران نکردید هم ملالی نیست! چون فعلاً قرار نیست به او هم گیر بدهیم! یکی یکی!
در آخر یک بار دیگر تأکید می کنم:
رهبرمحترم کشور!
قبول بفرمائید که یک بام و دو هوا نمی شود!
امیر محترم مومنان -علیه السلام-، سلام!
چون سریع باید نامه ی سرگشاده ام را بدهم رسانه های داخلی و خارجی منتشر کنند، خیلی وقت ندارم که مقدمه بنویسم. اما همین قدر بدان که من آدم خوبی هستم! یک موقع هم فکر نکن این که این روزها همه مان به شما نامه ی سرگشاده ی بی ادبانه می نویسیم، پروژه ی حرمت شکنی ای است که طرحش را اشعث بن قیس داده بود. نه، اتفاقاً خیلی هم اتفاقی است! مثل همه ی کارهایی که این روزها اتفاقی است.
خب بی مقدمه برویم سر اصل مطلب؛
اگر آمدن به میدان جنگ، بد است، پس چرا خودت می گفتی بیاییم در احد بجنگیم (تازه خودت هم جلوتر از همه ی ما رفتی!)؟ اگر هم خوب است، پس چرا الان که خودت به حکومت رسیده ای، پشت سر هم خطبه می خوانی و می گویی که به میدان جنگ با تو نیاییم -در جمل و صفین و نهروان-؟ یک بام و دو هوا که نمی شود!
تازه این اولین باری نیست که شما یک بام و دو هوا می کنید! در همه ی این سه جنگی که داشتید، دو گروه مسلمان با هم درگیر بودند و از دو طرف کشته می شدند. نمی شود که بگویید این طرفی ها شهید حساب می شوند، اما آن طرفی ها به جهنم می روند! اگر این ها مسلمان اند، آنها هم مسلمان اند! تازه بعضی از آن وری ها سابقه ی طولانی تری هم دارند در اسلام!
هروقت هم که به شما این یک بام و دو هوایتان را تذکر می دهیم، می گویید إنّک لملبوسٌ علیک! به جای این که انتقادپذیر باشید و سریع اشتباه تان را بپذیرید، می گویید که «شباهت ظاهر دو امر، موجب شده تفاوت باطن آنها را نبینی!».
به لشکر دشمن، جاسوس می فرستید به اسم عیون! بعد جاسوس دشمن را اگر شناسایی کنید، مجازاتش می کنید. اگر جاسوسی بد است، پس چرا خودتان می کنید؟ اگر خوب است، پس چرا جاسوس دشمن را مجازات می کنید؟
ضمناً پسرعموی شما هم زیاد یک بام و دو هوا می کرد. اما آن موقع جرئت نداشتیم این حرف ها را بگوییم. اصلاً راستش را بخواهی، یک بام و دو هوا از همان موقع که پسرعموی تان یک انقلابی کرد در مکه، مُد شد!
قبلاً به ما در مسجدالحرام می گفت همراه مشرکین دور کعبه نچرخیم، بعدها خودش درست همین کار را گفت واجب است و باید بکنیم.
قبلاً می گفت سران مکه که ما را شلاق می زنند، ظالم اند، بعداً خودش به بهانه ی اجرای حدود الهی، بعضی ها را شلاق زد. و وقتی دل ما سوخت برای آنهایی که شلاق شان می زد، آیه نازل شد که مهربانی بیجا نکنید «…وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ…»!
یا به ما مثلاً کلی از بدی زنا گفت، بعد درست همان کار را -به اسم عقد دائم و موقت- گفت شرعی است. اگر رابطه ی جنسی بد است، با دو تا جمله به عنوان خطبه ی عقد که خوب نمی شود!
راجع به حکم مجاهد فی سبیل الله و مفسد فی الارض هم همین طور؛ کارشان عین هم است، اما برخورد شما خیلی دوگانه است با آنها.
اصلاً راستش همه دینی که پسر عموی تان آورد، همین طوری است. هروقت هم که ما این حرف های منطقی را می زنیم، شما با پیش کشیدن مسئله ی حق و باطل، ولیّ و طاغوت، و از این حرف های ایدئولوژیک جواب می دهید! از آن جالب تر این است که می گویید یک نفر اگر با شما باشد، خوردن و خوابیدن و زناشویی اش هم عبادت است، اما اگر با شما نباشد، نمازشب اش هم موجب سقوط اش است!
تازه یکی از نوستراداموس های کوفه، یک چیزی را از آینده برایم تعریف کرد که روده بُر شدم! ماجرای کسی را گفت در هزار و سیصد سال بعد با همین عقاید شما در استان مدائن (فارس)، به اسم روح الله موسوی، که در جلسه ای به نماینده ی دربار می گوید «من نمی گویم اصلاحات ارضی نابجاست. می گویم شاه نامشروع است و حق تصرف ندارد»! خب نتیجه ی این یک بام و دو هوای شما همین می شود که چنین آدمی رسماً این حرف را می زند دیگر! یعنی رسماً دارد می گوید همان کار را من بکنم اشکال ندارد، تو بکنی اشکال دارد! از این مسخره تر؟!
در هر حال، من این انحرافات بزرگ را به شما گفتم. امیدوارم هر چه زودتر قبل از اینکه دیر شود، خودتان را اصلاح کنید. حالا اگر کارهای پسرعموی تان را جبران نکردید هم ملالی نیست! چون فعلاً قرار نیست به او هم گیر بدهیم! یکی یکی!
در آخر یک بار دیگر تأکید می کنم:
رهبرمحترم کشور!
قبول بفرمائید که یک بام و دو هوا نمی شود!
منبع: حدیث نفس
کلمات کلیدی :
نوشته شده در 88/4/22:: 3:54 عصر :::: پیامها